که غفلت نکند. بدون غفلت و بی خبری. هوشیار: گیتی بسان خاطر بی غفلت پر نور نفع و خیر ازیرا شد. ناصرخسرو. رجوع به غفلت شود، (در تداول عوام) کم بها. (یادداشت مؤلف). و رجوع به قابلیت شود
که غفلت نکند. بدون غفلت و بی خبری. هوشیار: گیتی بسان خاطر بی غفلت پر نور نفع و خیر ازیرا شد. ناصرخسرو. رجوع به غفلت شود، (در تداول عوام) کم بها. (یادداشت مؤلف). و رجوع به قابلیت شود
مرکّب از: بی + دولت، بدبخت و بی نصیب. دارای نکبت. (ناظم الاطباء)، بی اقبال. مقابل بختیار. مقابل صاحب دولت. بخت برگشته. رجوع به دولت شود: تاک رز راگفت ای دختر بیدولت این شکم چیست چو پشت و شکم خربت. منوچهری. که از بیدولتان بگریز چون تیر سرا در کوی صاحبدولتان گیر. نظامی. نخواهم نقش بیدولت نمودن من و دولت بهم خواهیم بودن. نظامی. و چنانک رسم بیدولتان باشد رای پیرانۀ پسر را بازیچۀ کودکانه می شمرد. (جهانگشای جوینی)، بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست بیدولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد. سعدی. بیدولت اگر مسجد آدینه بسازد یا طاق فرود آید و یا قبله کج آید. ؟ ، بی هنر. (ناظم الاطباء) : نیست دل را با هوسهای جهان در سینه جا شد چو بیدولت پسر از خانه بیرون کردنیست. واعظ قزوینی (از آنندراج)، ، کنایه از ناقابل و بدوضع. (آنندراج)، فقیر: گاه با بیدولتان از خاک وخس بستر کنیم گاه با ارباب دولت نقش شادروان شویم. سنائی. - بی دولتانه، که مقرون به دولت نیست. - سخن بی دولتانه، سخن که از ادب و هنر بهره ندارد: هولاکوخان از سخنان بی دولتانۀ او برآشفت... (تاریخ رشیدی)
مُرَکَّب اَز: بی + دولت، بدبخت و بی نصیب. دارای نکبت. (ناظم الاطباء)، بی اقبال. مقابل بختیار. مقابل صاحب دولت. بخت برگشته. رجوع به دولت شود: تاک رز راگفت ای دختر بیدولت این شکم چیست چو پشت و شکم خربت. منوچهری. که از بیدولتان بگریز چون تیر سرا در کوی صاحبدولتان گیر. نظامی. نخواهم نقش بیدولت نمودن من و دولت بهم خواهیم بودن. نظامی. و چنانک رسم بیدولتان باشد رای پیرانۀ پسر را بازیچۀ کودکانه می شمرد. (جهانگشای جوینی)، بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست بیدولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد. سعدی. بیدولت اگر مسجد آدینه بسازد یا طاق فرود آید و یا قبله کج آید. ؟ ، بی هنر. (ناظم الاطباء) : نیست دل را با هوسهای جهان در سینه جا شد چو بیدولت پسر از خانه بیرون کردنیست. واعظ قزوینی (از آنندراج)، ، کنایه از ناقابل و بدوضع. (آنندراج)، فقیر: گاه با بیدولتان از خاک وخس بستر کنیم گاه با ارباب دولت نقش شادروان شویم. سنائی. - بی دولتانه، که مقرون به دولت نیست. - سخن بی دولتانه، سخن که از ادب و هنر بهره ندارد: هولاکوخان از سخنان بی دولتانۀ او برآشفت... (تاریخ رشیدی)